یسنایسنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

عشقم یسنا

پیشرفتو پیشرفت

سلام ب همه دوستای یسنا جون چ بزرگ و کوچیک خدارو هزار مرتبه شکر ک دخترم روز ب روز شیرین تر میشه راسی یسنارو هم کچل کردیم بعد عروسی خالش همین ک یادم رفته بود بگم ک دندون ششم یسنا هم در اومده با گیرو داد عروسی یادم رفته بود بگم تو آپ قبلی هم یادم رف ک بنویسم تازگیا یسنا تو کارای خونه بم کمک میکنه وقتی دستمال کشیدنم تموم میشه دستمالو میذارم زمین یسنا دستمالو برمیداره میره تلویزن رو دستمال میکشه وقتی چیزی میخوره و خونه رو کثی میکنه جارو دسی میکشم اونم بعد از من میاد باز همون جا رو جارو دستی میکشه چن وخ پیش ک مرض شده بود با دستمال دماغشو پاک میکردم اون پاک کردنا تازه الان یادش اومده دو روزه همش با دستمالش میگیره دماغشو پا...
22 آبان 1393

فرهنگ لغت یسنا

میخام اینجا کلمه های یسنارو ک میگه واستون ترجمه کنم   به زبان یسنا به ترکمنی ب فارسی بابا باوا پدر بزرگ(پدر مادر) دَدَ دَدَ پدر نَ ننه مامان ماما ماما مادر بزرگ(مادر، مادر) هِدَ اجه مادر بزرگ(مادر پدر) عاببا عبدالله عبدالله (برادر شوهرم) دیده گیده رفت به بر بده هیت هید آهای (وقتی عصبانی میشه) نوچ نوچ نوچ خوب همون نوچه دگ اَو الو الو دیز جیغ ...
10 آبان 1393

عروسی خالم

سلام ب مامانای دوستای خودم خوفین؟ مامانا دوسام چطورن خوبن؟ خوووووووووووب عروسی خالمم تموم شد و من کلی گله و شکایت از مامانم دارم مامانم اصلا تو عروسی ب من توجه نکرد انگار ن انگار ک من دخملشم شب عروسی ب عمم سفارش میکنه ک زودتر بیاد تا منو نگه داله خودشم با خیال راحت انگار ن انگار ک دختری داره شب دامادی هم باز منو داد دست عمم اینا روز کجاوه هم ب زن عموم گفته بیاد تا منو نگه داره من نه فیلم ها هستم نه تو عکس ها اصلا مامان ب من توجه نکرد مامان بد خودش خوش گذروند ولی من ن اینم عکس هایی بعد از عروسی تو عروسی ک نتونست عکس بندازم ازم فردای عروسی صبح ساعت 8 ببین با ژستی خابیده گلم مث این ک تو عروسی حسابی خس...
10 آبان 1393

جیگر مامان

سلام ب همه بینندگان و خانندگان وب دختر جونم خدارو هزار مرتبه شاکرم ک همچین دختر خوب و مهربون و باهوش و البته خیلی شیطون بهم داده هر روز پیشرفتای دخترم زیاد میشه مثلا نمونش همین چن مین پیش کنترل تلوزیونو گرفته دسش و گرفته سمت تلوزیون یا این ک گوشی موبایلو میگیره دسشو میگیره گوشش یا پس کلش او میکنه یهنی الو یا این ک هر گوشی ک دسش باشه میگیره و با انگشت میکشه فک میکنه همه گوشی ها لمسین الانم حالش خوب نیس اسهال استفراغ داره دارم میبرمش دکتر حالش بد خرابه بد دعاش کنید خوب بشه     ...
25 مهر 1393

عکس هایی از یسنا تو این چن وخته ک نبودیم

تازگیا هر چی میبینه میخواد تنش کنه اینم شلوارشه ک داره میپوشه میخواد با وسایل داخل بوفه بازی کنه ولی دسش نمیرسه داره گریه میکنه ی شب رفتیم عروسی نرسیدیم قبل رفتن شام بخوریم تو عروسی هم واس شام نموندیم وقتی اومدم میخواسم املت درس کنم یسنا جونم از بس ک گشنش شده بود ی حمله ای ب گوجه ها زد یکیو برداشت تا نصفشو خورد اینجام سخت مشغول خوردن ماکارونیه با پرده خونه واسش تور درس کردم این پسره، نوه عممه میخواد یسنارو ببوسه ولی یسنام ازش میترسه وقتی نزدیکش میشه حولش میده و گریه میکنه این پسره هم مخواد ب زور بوسش کنه ولی یسنا نمیذاره داییش دور دماغش چهل گیس بسه اینجا ...
20 مهر 1393

سلام سلام

سلام ب همه خانندگان و بینندگان عزیز خیلی وقته نتونستم وب یسنارو آپ کنم معضرت میخوام از همگیتون حالا از چی بگم ب نطرتون؟! از پیشرفتاش؟ یسنا الان تو 10 ماهشه و 8 روز دیگه 10 ماهشو کامل میکنه یسنا دیر چهار دستو پا رفت الان تنبل خانوم تازه 2 ماهه ک 4دستو پا میره همیشه ناراحت بودم ک حرکت نمیکنه ولی الان پشیمونم ک چرا ناراحت بودم چون اصلا ی جا بند نمیشه مخصوصا وقتی ک میخوام پوشکشو ببندم همین ک پوشک میگیرم دستم در میره شیطونم خودشم اصلا پیش من نمیاد وقتی باباش هست فقط و فقط وقتی گشنشه میاد پیشم موقع خواب هم دوس داره پیش باباش بخوابه ولی ب زووووووووووووووووور میکشونم کنار خودمو میخابونمش نای نای میکنه حسابیییییی...
10 مهر 1393

مادر

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی؟ دختر گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست! مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرف...
10 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشقم یسنا می باشد