عکس هایی از یسنا تو این چن وخته ک نبودیم
تازگیا هر چی میبینه میخواد تنش کنه اینم شلوارشه ک داره میپوشه
میخواد با وسایل داخل بوفه بازی کنه
ولی دسش نمیرسه داره گریه میکنه
ی شب رفتیم عروسی نرسیدیم قبل رفتن شام بخوریم تو عروسی هم واس شام نموندیم
وقتی اومدم میخواسم املت درس کنم یسنا جونم از بس ک گشنش شده بود ی حمله ای ب گوجه ها زد یکیو برداشت تا نصفشو خورد
اینجام سخت مشغول خوردن ماکارونیه
با پرده خونه واسش تور درس کردم
این پسره، نوه عممه میخواد یسنارو ببوسه
ولی یسنام ازش میترسه وقتی نزدیکش میشه حولش میده و گریه میکنه
این پسره هم مخواد ب زور بوسش کنه ولی یسنا نمیذاره
داییش دور دماغش چهل گیس بسه
اینجا میخوام پوشک ببندم همین ک پوشکو میگیرم دسم در میره وروجک
ساعت 9 صبحه پدرو دختر هنوزم خوابن
پرواز کرده رفته بالای کمد
داره با باباش دل میده و قلوه میگیره
دخترمبد جور باباییه
کلکسیونی از سنجاقای یسنا
اینم هس
ماشاالله هزار ماشاالله روز ب روز بزرگتر و شیطون تر میشه
خدایا ب خاطر هدیت هزاران بار شکرت