یسنایسنا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

عشقم یسنا

خوشی چند روزم با بابام

سلام دوستان امیدوارم حالتون میزونه میزون باشه 13 اردیبهشت ساعت 3 بعد از نصفه شب بابای یسنا اومد وقتی صبح یسنا جون چشم وا کرد مقابل صورتش باباشو دید یه لحظه جا خورد و تا میتونست گریه کرد چون باباش وقتی اومده بود صورتش پر بود از ریش و سیبیل من بغلش کردم باز آروم نشد عموش بغلش کرد باز آروم نشد مادر بزرگش بغلش کرد باز آروم نشد آخرشم همون بابایی آرومش کرد حالا جالب اینجاست وقتی هم گریه میکرد باباشو نگاه میکرد و گریه میکرد ( تو اون موقعیت حول شدم و نتونستم عکس بندازم) ظهر همون روز (رو یه دستش نگه میداره و دخترم رو دستش وامیسته) هر روز عصر اطراف روستا دور میزدیم یه روز هم رفتیم مزرعه های اطراف ...
24 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

  اولین خراب کاری یسنا کشیدن گل شلوارش ، آویزون شده! شیطون ول کن موهای مامانو حالا چون بلنده باید بکشییییییییییییی!!!!!!! بازی کردن یسنا با سطل بفرما رانییییییییییییییییییییی حموم چ کیفی داره هاااااااااااااا این دیگه چ مزه ایه؟ اسمش چیه؟ اصلا خوردنیه که من دارم میخورم؟! (نون رو بعد از هر بتر تو دهنش گذاشتن در میاره ی چند ثانیه ای نگاهش میکنه) صورت کثیفم بعد از نون خوردن النگو هلم دیگه اندازم میشن ...
10 ارديبهشت 1393

بعد ی ماه رفتیم خونه خودمون

سلام دوستای یسنا جونم من یه ماهه خونه بابام خراب شدم و اصلا نمیرم خونه خودم بعد یه ماه رفتم خونه خودم، من فعلا با مادر شوهرم زندگی میکنم تا زمانی که خونه خودم ساخته بشه و اگه مشکلی پیش نیاد و خدا بخاد تا آخر سال 93 خونم تموم میشه بعد یه ماه رفتن پیش مادر شوهر چ حالی میده هاااااااا مادر شوهرم خیلی دلش واسم و دخترش تنگ شده بود راستی میدونم تاحالا نگفتم که مادر شوهرم یه اسم دیگه واس دخترم انتخاب کرده ( فاطمه ) فاطمه اسم یکی از دخترای مادر شوهرمه که خیلی کوچیک بوده فوت کرده خلاصه وقتی رفتیم اونجا مادر شوهرم و برادر شوهرم اصلا یسنا رو دست من ندادن یسنا هم خوش ب حالش شد و همش بغلش میکردن اینم عکس هایی که سه ر...
8 ارديبهشت 1393

اولین آبتنی توسط مادر

امروز هوا خیلی گرم بود یسنا هم عرق کرده بود حسابی نیم وجبی همچین عرق میکنه ک انگار داره کوه جا بجا میکنه کمی بوی عرق گرفته بود روی اون هم چند بار بالا آوورد حالا بوی بالا آوردنش و بو عرقش قاطی شده بود خودتون تسور کنینن ک دخترم چ عطری داشت امروز منم که قربون خودم برم بلد نبودم بچه رو حموم کنم یعنی میترسیدم یه وقت از دستم سر بخوره مامانم هم ک مریضه و نمیتونست از جاش بلند بشه همسایمونو صدا زدم اونم خواب بود خلاصه دلو زدم ب دریا و کمک خواهرم دخترمو حموم کردم     خدارو شکر دخترمم باهام همکاری کرد و اصلا گریه نکرد ...
31 فروردين 1393

مادر روزت مبارک

مادر یعنی زندگی   مادر یعنی عشق   مادر یعنی مهر   مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت ، اشک میریزه   با خنده هات می خنده   مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر... لبخندت ، زندگی میکنه   مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم... مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو   میچینه تا وقتی بلند شدی زندگی رو لمس کنی   مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صبح   بالا سرت می شینه و نگرانه   مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع کار میگی خسته شدم   با اینکه پاهاش درد میکنه...
29 فروردين 1393

دخترم خانوم شد!!!

صبح از خواب بیدار شدم یه دفعه به سرم زد که کوش دخترمو سوراخ کنن منتظر بودم یکی بیاد و باهاش برم بیرون که زن داییم اومد منم باهاش رفتم بیرون   وقتی رفتیم مطب کمی اذیت کرد آخه وقت خوابش بود که ما رفتیم منم نمیخواستم بخوابه و اونم گریه میکرد که بخوابه   وقتی نوبت ما رسید دخترم یه نگا ه به دکتر کرد و دوباره بهونه گرفت که بخوابه وقتی دکتر الکل زد به گوشش جا خورد و اصلا جیک نزد وقتی گوششو سوراخ کردن همچین جیق و دادی زد که نگووووووووووووو اوه اوه اوه اینم از خانومم:     ...
24 فروردين 1393

4 ماهگی

یسنا جونم تولدت مبارک عزیزم تولد چهار ماهگیت مبارک گلم حالا باید واکسن 4 ماهگیتو بزنیم شانس آووردی ک چند روزی واکسنت عقب افتاد آخه وقتی زنگ زدم به مرکز بهداشت گفتن واکسنشون تموم شده و خودشون خبر میدن که کی باید بریم واس واکسن   خدایا شکرت چ زود بزرگ شده دخترم     ...
19 فروردين 1393

15 به در خخخخخخخخخخخ!!!

سلام دوستان جمعه 15 فروردین رفت ی م صحرا پیش چوپونااااااااااااااا ، گوسفندااااااااااااااا یسنا جونم از اول تا آخرش خواب بود ولی قبل اومدن به ذور بیدارش کردم تا چند تا عک س بندازم ازشون ای ن م از عکس ها گوسفند ا یی که تازه نی نی آووردن!     وای چ بره هایی!!! چ نازهههههههه!! یه هفتست به دنیا اومدن شایدم کمتر!     گوسفندارو بعد چرا میارن اینجا تا کاه و یونجه بخورن تا حسابی سیر بشن   اینم از یسنای عزیز که تو کلبه خواب بود تو کلبه تاب بود اونو مثل گهواره درستش کردن و او تو خوابوندنش   ...
16 فروردين 1393

پخخخخخخخخخ!!!

سلااااااااااااااااام دوستا ی گلمممممممممم حالا یکم انگشت بخورم حرص مامانمو در بیارم   داییم وا س م تاب تاب خریده مرسی دایی     م ن اصلا از حیوانات نمیترسم موخوم وقتی بزرگ شدم دکتر بشم   پ ا بندم خوشگلههههههههههههه   آهای دختر پاشو از لب تابم پاشو پاشو پاشو ...   رو آب بخندی دختررررررررررر   شاهکار داییم پیشرفت هام:  دیگه میتونم اجسام رو دستم بگیرم و ی مدتی نگه دارم و هر چی ذستم بیاداول مزه مزه میکنم بعد باهاش بازی میکنم حالا میتونم با لم دادن به چیزی راحت بشینم ...
14 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشقم یسنا می باشد